رمان از ساره بیات و محمدرضا غفاری پارت هفتم
سلام دوستای عزیزم ...فاطمه ، روژین ، یلدا ، سانیا ، آیناز ، وانیشا ، پروانه ، باران ، الیا ...مرسی از کامنت های خوبتون ...برای همون الان پارت ۷ رو میذارم .کپی ممنوع بازنشر ازاد .یکی از کسانی که در پارک بود به سمت آنها می آید .دختر : سلام آقای غفاری حالتون خوبه ؟ من فن شمام ، میتونم باهاتون عکس بگیرم ؟محمدرضا : سلام عزیزم بله چرا که نه .بعد از رفتن آن دختر ، همگی می نشینند تا شام بخورند .محمدرضا : صبر کنید صبر کنید ...ساره : چی شده ؟؟محمدرضا از سفره عکس میگیرد .محمدرضا : الان پستش میکنم مینویسم با ساره و خونوادش یهویی :)ساره : فعلا صبر کن ها ، یهو دیدی همه فن هات اومدن اینجا پیدات کردن :))محمدرضا : بعید نیست :)))و میخندد .بعد از خوردن شام ...محمدرضا : واقعا خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه .ساره : خواهش میکنم .علیرضا : دستت درد نکنه واقعا عالی بود .ساره : نوش جونتون .محمدرضا : راستی نیکا رو چرا نیاوردید؟ساره : خیلی دلش میخواست بیاد ولی رفت خونه دختر همسایه باهاش بازی کنه .ساره : هنوز سر کاری ؟محمدرضا : اره تا یکی دو هفته دیگه تموم میشه ، کم مونده .ساره : منتظرم بازی درخشانت رو بیینم .محمدرضا : اختیار دارید ، شما استاد مایید .ساره : یجوری میگی انگار چند سالمه :)))و همگی میخندند ...ساره : خب دیگه بریم دیر وقته ، خیلی بهمون خوش گذشت محمدرضای عزیز ...محمدرضا : نه بابا مگه چیکار کردم من ؟دست تو درد نکنه .خداحافظ ...ساره : خداحافظ .خب بچه ها اینم از پارت ۷ .اگه حمایت کنید پارت ۸ رو فردا میذارم .راستی این ادیتی که گذاشتم ادیت شاد هست .دوستش داشتید ؟نظرتو کامنت کن .بچه ها یه نظری داشتم .....کاش میشد کاری کرد که آقای غفاری و خانم بیات هم این رمانو بخونن و نظرشونو بگن ، اگه من میتونستم این ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید